loading...

ماه بارونی

ز تمام بودنی ها تو همین از آن من باش که به غیر با تو بودن دلم آرزو ندارد

بازدید : 162
دوشنبه 4 اسفند 1398 زمان : 7:45

آخرین چراغ خونه خاموش شد.
تا الان داشتم تو گوشیم چرخ میزدم که یادم افتاد تشنه ام بود.
لیوان دسته دار سرامیکی رو از کابینت برداشتم و شیر تصفیه رو چرخوندم و کمتر از نصف آب ریختم.
میخواستم سریع سر بکشم و بپرم تو رختخواب گرمم که یه چیزی منو کشوند سمت پنجره .
همونجور که لیوان آب دستم بود و زمزمه کنان میخوندم ماه درمیاد که چی بشه میخواد عزیز کی بشه پرده رو کنار زدم و کوچه رو یه دید زدم و لاجرعه آب رو سرکشیدم ‌.
پرده رو انداخته نیانداخته یه نیم دایره زرد و درخشان وسط طاق آسمون همه وجودم رو به خودش جذب کرد ‌.
انگار میخواست بهم بفهمونه آهای تویی که میگی ماه در بیاد که چی بشه منظورت دقیقا کیه ؟
خودنمایی ماه تو اون لحظه مثال زدنی بود.

کتاب هایی از استاد حائری شیرازی
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

آمار سایت
  • کل مطالب : 10
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 2
  • بازدید کننده امروز : 3
  • باردید دیروز : 1
  • بازدید کننده دیروز : 2
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 102
  • بازدید ماه : 100
  • بازدید سال : 256
  • بازدید کلی : 2322
  • کدهای اختصاصی